15 مهر 1397, 19:39
به وقت خماری آخرین ساخته محمد حسین لطیفی یک کمدی سیاسی و در عین حال تمثیلی است. لطیفی در عرصه سریال سازی کم و بیش توفیق زیادی داشته است و در عرصه سینما نیز فیلمهایاش همواره با اقبال مخاطبان رو به رو بوده است. عینک دودی(1378)، دختر ایرونی(1381) و توفیق اجباری(1386) سه فیلم لطیفی هستند که به سینمای بدنه و بازاری تعلق داشته و در گونه کمدیها یا ملودرامهای عامهپسند جای میگیرند.
آخرین فیلم او به وقت خماری نیز قرار است در همین راستا بوده و یک کمدی یا ملودرام شاد خانوادگی را فرا روی مخاطبان عرضه کند اما لطیفی در نوع لحن فیلم راه به اشتباه میرود و فیلم خود را با بگو مگوهای زیرکانه سیاسی پیوند میزند به نحوی که فیلم در نهایت به یک کمدی سیاه در هجو سیاست تبدیل میشود که نه تنها با لحن کلی فیلم سازگار نیست بلکه مخاطب را دلزده میکند. بگذریم از اینکه مانیفست خطابهای و صریح سینماگر نه تنها نقض غرض اثر است بلکه مخاطب را از این کمترین حق که در خصوص پیام فیلم بحث و تفکر کند محروم میکند و گویی برای شیر فهم کردن مخاطب باید یک بیانیه سیاسی نیز در انتها خوانده شود تا جای هیچ شبههای باقی نماند که مخاطب یک فیلم کمدی را مشاهده نکرده بلکه فیلم یک اثر در زیر شاخه فیلمهای سیاسی با رونمای کمدی و طنز است. چنین لحنی بیتردید ناشی از دست کم گرفتن مخاطب است و نتیجه چنین تلقی و تعبیری از مخاطب در میزان جلب مخاطبان فیلم به خوبی خود را نشان داده است.
اما فارغ از این بحثها فیلم لطیفی فیلم قابل تاملی است. فیلمی با اشاره به بحرانهای جاری در کشور، هر چند قالب تمثیلات و استعارههایی که در عوض عمق دادن به مساله به تنزل آن منتهی میشود. کوشش او در بازنمایی یا تذکر به تمام بحرانهای کشور در فیلم و نشان دادن مادری رو به مرگ به عنوان نمادی از مام وطنی که در حال احتضار است و با اینحال همه فرزنداناش با همدیگر در جدال هستند، نه تنها برای یک فیلم بسیار زیاد است بلکه گونه فیلم هم به تنزل بیشتر تراژیک بودن بحرانهای مذکور به سطح رخدادهای نازل زندگی قشری از افراد نچندان مهم جامعه منتهی میشود.
طرح مشکلات تولیدکنندگانی که از سر ناچاری با دوختن مارکهای خارجی جنس خود را در بازار میفروشند چون مردم جنس وطنی نمیخرند یا جوانان خوش ذوق و شاید تحصیل کردهای که به خاطر نیل به استقلال مالی ناچار دست به کارهای خلاف و غیرقانونی میزنند، معتادانی که از سر جدی گرفته نشدن و نادیده انگاشته شدن رو به اعتیاد و فنا کردن خود آوردهاند، فردی که با دله دزدیهای کوچک ماشین عتیقهای سرهم کرده است تا با فروش آن زندگی خود را دگرگون کند و در این مسیر حاضر است حتی دیوارهای خانهای که ساکن آن است را ویران کند و یا جوان دانشجوی آگاهی که سهماش زندان است؛ همه چنین تیپها و شخصیتهایی قرار است در نهایت مخاطب را مجاب کنند که در وضعیت بحرانی هستیم و بدون اشتراک مساعی و کمک به همدیگر امکان موفقیت را نداشته و ممکن است در پرتو رفتارهای نادرست خود، مرگ مادر خود را رقم بزنند.
مخاطبانی که در جهان واقع کم و بیش با چنین مجادلهها و مسالههایی سر و کار دارند نسبت به طرح چنین مسائلی حساسیتهای خود را از دست دادهاند و این مسایل دیگر رغبت چندانی در آنها برنمیانگیزند و فیلم از همین جهت بزرگترین آسیب را میخورد چرا که لحن و زبان کمدی خود را از دست میدهد و پای در مسیر یک سینمای تلخ اجتماعی میگذارد، رجوع به مجادلههای خواستگاری که به دنبال سلاح خودش است با هر یک از اعضای خانواده یا ناله معتادی که تصمیم گرفته است اعتیاد را کنار بگذارد تا پدر خوبی برای فرزندش باشد یا دعواهای جدی اعضای خانواده که همدیگر را در وخامت حال مادر، سرزنش میکنند همهگی در لحن و خط روایی کلی فیلم جا نمیافتند و با شمای کلی طنز فیلم همراه نیستند.
فارغ از این لحن عاقل اندر سفیهانه خواستگار در اندرز دادن به اعضای خانواده به هیچ روی در واقعنمایی فیلم جا نمیافتند و مخاطب را اقناع نمیکنند؛ این ناتوانی در اقناع مخاطب تا حد زیادی به منزلت حقوقی فرد خواستگار، که یک افسر نیروی انتظامی است، باز میگردد. در فیلم قرار است این شخصیت نمادی از حاکمیت و نهاد قانون باشد که قرار است به نابسامانی و اختلافهایی که در خانه همسر آیندهاش است سر و سامان بدهد و بحرانهایی را که سامان زندگیاشان را با خطر مواجه کرده است در حد و اندازه تواناش کاسته و وضعیت را رو به بهبود ببرد. در گفتگوی کوتاهی که بین هر کدام از اعضای خانواده با این مامور قانون در میگیرد چنین موضع ازبالا به پایین و عاقل اندر سفیهانهای موج میزند که علاوه بر اینکه فرهنگ احترام به بزرگسالان و ریشسفیدان را تخطئه میکند خود این مامور قانون را در منظر مخاطبان کم ارجتر میکند زیرا اصولا چنین رابطهای یک رابطه غلط است و برعکس باید به نوعی باشد که یک مامور نهاد قانون در برابر ولی نعمتهای خود یا طبقات مختلف مردم کاملا متواضع بوده و خود را در خدمت آنها ببیند. فارغ از اینکه نوع مماشات این مامور قانون با خلافهای کوچک خانواده به بهانه اینکه باید با خلافهای بزرگتر برخورد کرد نیز یک نقض غرض و یک فراخوان فرهنگی به یک رفتار کاملا غیر سازنده و مخرب است.
اما این کاستیهایی که بر شمردیم در وجهه جدی و دغدغههای با اهمیت فیلم خدشهای وارد نمیکند. توجه جدی به ماهیت اختلافها بین گروهها و اصناف مختلف مردم و ترمیم روابط آسیب دیده بین نهاد قانون و حاکمیت با این بخشهای متنوع یک دغدغه کاملا جدی و قابل احترام است که در سینمای ما کمتر به آن پرداخته میشود. لطیفی سعی کرده است با زبانی ساده و آمیخته با تمثیل و کنایه به عواقب اختلافها و نادیده گرفتن معضلات اجتماعی در فروریختن مرزها و در نهایت مرگ مام وطن هشدار دهد. چنین هشداری فارغ از اینکه ارائه خوب یا بدی داشته باشد، هشداری جدی و قابل تامل است. اما لحن فیلم برای بیان چنین دغدغه مهمی آنچنان که باید پخته و منسجم نیست و در جلب نظر مخاطب راه به جایی نمیبرد و در کلیت فیلم آنسان که باید جا نمیافتد و در نتیجه سینماگر ناگزیر در سکانس آخر فیلم، در قالب پیام صوتیای که از زبان مامور قانون خطاب به دختر مورد علاقهاش، یک خطابه سیاسی اقامه میکند تا مخاطب خود را به مقصودش راهنمایی کند. هر چند در نهایت فیلمساز ما چونان بسیاری از سینماگران دیگر نه در تببین ریشههای مشکل راه به جایی نمیبرد بلکه در ارائه راهحلی برای از پیش روی برداشتن مشکلات و ارائه تصویری از آینده کاملا ناکام است.
به وقت خماری فیلمی متعلق به سینمای جدی ایران است هر چند در لحن با انتخاب یک ملودرام خانوادگی با ابزار کمدی کلامی خود را گرفتار یک سردرگمی کرده است و در بازنمایی دغدغههای جدیای که در ذهن سینماگر بوده توفیق کافی را ندارند و راه به جایی نمیبرند. با این حال ذهنیت سینماگر در بازشناسی یک معضل مهم که جامعه با آن دست به گریبان است کاملا هوشمند و وقاد است و از این حیث باید فیلم را جدی گرفت و در خصوص شوخیها و نوع مناسبات ولحن خطابات شخصیتهای آن با جدیت بیشتری برخورد کرد.