در حین تماشای فیلم پل خواب، ساخته آقای براهنی، از برخی پلانها و نماهای دل انگیز و دقیق فیلم به ذوق آمدم..
بر حسب عادت گوشی همراهم، عنوان پل خواب
را در گوگل جستجو کردم. چرا باید این فیلم با این نماهای درخشان و بازی های خوب
چنین ناشناخته باشد. در همان اولین جستجو، مطلبی از ویکی پدیا آمد که اشاره می کرد
این فیلم برداشتی آزاد از رمان جنایت و مکافات است. ناگهان ابهام از نگاهم رخت بر
بست و به شیوه ای ناخوداگاه نگران شدم.
برای آنکه بیش از نیمی از فیلم گذشته بود و هنوز جنایتی رخ نداده بود. چندان سخت
نبود که پیش بینی کنم که قرار است همه این پلانهای زیبا جای خودشان را به خشونتی
لابد ناگزیر بدهد و فیلم به همان کلیشه های متدوال امروز سینمای اجتماعی ایران
بغلتد. واقعیت ماجرا آن است که از دیدن فیلم هایی که قرار است تیره روزی ما را به
ما یادآوری یا القا کنند ناتوانم. فیلم البته با همان روش و منشی که به گمانم آمده
بود به انتها رسید. البته کمی بهتر و اندکی بامزه تر . موقع خروج از سینما نگاهم
به خانم جوانی افتاد که خیره به پرده سینما مانده بود. او رمان جنایت و مکافات را
هم در دست داشت. نمی دانم آوردن یک رمان
در سینما چه معنایی می تواند داشته باشد. اما بعید می دانم که بعد از دیدن این
فیلم آن خانم تمایلی با خواندن آن رمان داشته باشد.
سینما و رمان های ناخوانده
در این چند سال اخیر بارها قصد خواندن رمان جنایت و مکافات
داستایوفسکی به ذهن نگارنده این قلم رسید. بله اعتراف می کنم که نتوانستم این
شاهکار ادبیات را کامل بخوانم اما به قدر کافی از این رمان می دانم.. این رمان به
هیات های مختلف در اقتباس های سینمایی و تلویزیونی دیده ایم. خلاصه آن را خوانده
ایم و یک جلد این رمان را هم به هر زحمتی بود به انتها رساندم( ترجمه خانم مهری
اهی). وقتی به سراغ خواندن رمان آنا کارنینا هم رفتم دوباره از پس آن همه توضیحات
و پندها و اندرزهای اخلاقی و فلسفی تولستوی بزرگ بر نیامدم. کتابهایی که در قرن
هجدهم و نوزدهم نوشته شده اند، برای روزگار ما
بیش از حد مطول اند. در واقع بسیاری از این رمان ها برای اوقات فراغت سالهای نوجوانی و
جوانی امروز تناسب بیشتری دارد.
امبرتو اکو در مقاله ای که در سایت ترجمان چاپ شده است تحت
عنوان در باره کتابهای ناخوانده به عنوان یک
خواننده خستگی ناپذیر کتاب از این می گوید که لاجرم نمی توان همه کتاب ها را
خواند. به ناچار بسیاری از اهالی فرهنگ حتی فرصت خواندن برخی از کتاب های اساسی
علوم انسانی را نیز پیدا نمی کنند. اکو می گوید«هیچکس نمیتواند همۀ کتابها را بخواند، پس باید راههای دیگری
برای مواجهه با کتابها پیدا کرد.»
یکی از بهترین ابزارهایی که می تواند پل ارتباطی ما با دنیای با شگوه ادبیات گذشته
باشد، سینماست. بسیاری از ما آناکارنینا
را از برکت همین سینما می شناسیم. لا اقل با او غریبه نیستیم. چالش هایی که
اناکارنینا با ان مواجه شد، چالش های ابدی و انسانی است..ما به برکت همین سینما
بود که با آقای پی آشنا شدیم.داستان شگفت انگیز جوانکی هندی در اقیانوس ارام و
همسفری سالکانه اش با یک ببر. بعد از دیدن این فیلم آنقدر شیفته داستان شدم که
رمانی را که بر اساس آن فیلم ساخته شده بود را پیدا کردم و خواندم.( رمان زندگی پی با ترجمه گیتا گرکانی توسط
انتشارات علم چاپ شده است). هرچند این رمان را نیمه کاره رها کردم. اما شخصیت اقای
پی و چالش ها و مشکلاتش را به برکت فیلمی که انگ لی ساخته می دانم، باید بگویم که
«هی بی خبر نیستم از اقای پی» همین طور وقتی اقتباس سینمایی اخیر از رمان آناکارنینا
را دیدم و با آنچه در ذهن داشتم از فیلمی قدیمی تر و پراکنده خوانی هایی از رمان
تولستوی، باید بگویم از احوالات خانم آنا کارنینا هم مطلع ام. در مورد بسیاری از آثار
برگزیده جهان ادبیات می توانم بگوییم که به لطف سینما از آنها با خبریم.
در واقع رمانهایی از این دست، مانند قصر کافکا، مسخ، رابینسون
کروزوئه، دون کیشوت، قصه های کانتربری چاوسر، اودیسه هومر تا رمانهای انگلیسی بلندیهای بادگیر
و غرور و تعصب، آلیس در سرزمین عجایب، بینوایان ویکتور هوگو، کتابهای ژول ورن حتی
آثاری متاخر تر مانند رمان جایی برای پیرمرد ها نیست، نوشته نویسنده معروف و طراز
اول آمریکا کورمک کارتنی همه از آثار مهم
فرهنگ بشری اند که بسیاری از حتی اهالی فرهنگ و هنر هم آنها را از چشم و دست سینما
دیده و گرفته اند. و دیدن برخی از این فیلم ها ما را از خواند این رمان ها بی نیاز
می کند یا لا اقل احساس بی نیازی به ما دست می دهد. و کافی است جایی کسی در باره
شخصیت رمان 1984 جرج اورول شروع به صحبت کند تا ما هم با اعتماد به نفس کافی وارد
گفتگو شویم، اظهار نظر کنیم و حتی تفسیر به رای. این مقدمه از آن رو کمی مطول شد،
که بگویم اقتباس از یک اثر گرانسنگ، چه ابعاد اجتماعی و فرهنگی دارد.و سینما چه
جایگاهی درقبال ادبیات به دست آورده است. و اینکه ما به هر رو برای درک درست تر
زندگی هنوز به تجربه های متعالی ادبیات نیازمندیم و این نیاز را هم از طریق سینما
تامین می کنیم.. با این مقدمه باید بگوییم که فیلم اقای اکتای براهنی چه نسبتی با
رمان جنایت و مکافات دارد. آنچه در زیر می آید اصلا توصیه به خواندن این رمان
نیست. کاری که خود من نتوانستم تمام و کمال آن را انجام دهم. بلکه یادآوری آن است که بدانیم جنایت و مکافات در باره چیست و
فیلم اقای براهنی چه نسبتی با آن دارد.
جنایت و انگاه مکافات
جنایت و مکافات در همان
صفحات نخست خود، به ما می گوید که راسکلنیکف جوان قدبلند و خوش پوش و حساس و صاحب
فکر قصد کشتن آلینا ایوانونا را دارد. در واقع او از همان بار اول که او را دیده،
این تصمیم را در ذهن خود داشته است.و داستان جنایت و مکافات از آنجا اغاز می شود
که راسکولنیکف برای بار دوم به خانه پیرزن می رود.تا این بار ساعت نقره اش را گرو
بگذارد..و در این بار دوم هم باز همان دلایل و انگیزه ها برای مرد جوان تداعی می
شود و همان جزئیات. او می داند که زن کجا پول هایش را پنهان می کند. تنها در پنجاه
صفحه بعد، راسکولنیکف ، الینا ایوانونا و
خواهر او را کشته است ، او جنایت را مرتکب
شده و حالا است که هفتصد صفحه دیگر داستان شکل می گیرد.یعنی بحث مکافات.
اما در فیلم اقای اکتای براهنی، در نیمه دوم داستان است که شهاب
با بازی ساعد سهیلی مرتکب قتل می شود.بعد از آن دیگر هیچ کنشی از جانب او رخ نمی
دهد، جز خواب، پنهان کاری و فرار از ایران.
در واقع فیلم آقای براهنی بر جنایت متمرکز می شود حال آنکه در
داستان داستایوفسکی، داستان بر مکافات متمرکز است. بر عذاب وجدان آدمی که به
دلایلی که کاملا برای خود او موجه بوده است دست به قتل زده است.و حالا در مواجهه
با سرنوشت گناه کار بودن و قاتل بودن، با عقاید و اندیشه های خود دست به گریبا می
شود.
از همین جا می توان تفاوت دو دنیای اساسی فیلم پل خواب و رمان
داستایفسکی را مشاهده کرد. در رمان ، راسکولنیکف، انسان اندیشمندی است و همین
اندیشه ورزی، ایدئولوژی قتل را فراهم می کند. راسکولنیکف جوانی است که رویاهای
ناپلئونی در سر دارد، آدمی که به آدم خوب و بد معتقد است و به انسان برتر و فروتر.
او به دلایل متعدد به این باور می رسد که الینا ایوانونا انسانی است که زنده بودن
یا نبودنش نقشی در پیشگاه حقیقت ندارد. داستایفسکی در رمان دیگر خود یعنی جن زدگان
به دقت و ظرافت بیشتری نقش اندیشه و باور را در جنایت بررسی کرده است. در آنجا او
داستان عده ای جوان تحصیلکرده روسی را می گوید که
از اروپا به زادگاه خود در شهری کوچک و آرام در روسیه باز می گردند. این
جوانان همه به مکتب و مذهب آنارشیسم و اندیشه های باکونین باور دارند و با این
باور به شهر باز می گردند و همه گونه جنایتی مرتکب می شوند. هنر داستایفسکی هم
همین است که بعد و ساحت آنارشیسم را از یک مقوله اجتماعی به یک مساله اخلاقی بدل
می کند. و به همان جمله ابدی می رسد که «اگر
خدا نباشد، پس هر کاری مجاز است». او نسبت آدمی را با همین خدا در رمانش واکاوی می
کند. در رمان جنایت و مکافات نیز همین گونه است. راسکولنیکف سرآمد و پیش
قراوول جوانان خشمگینی است که در اواخر
قرن نوزدهم در روسیه به دنبال نظم جدید برآمدند و سرانجام این نظم نوین را با
انقلاب سرخ و رهبری لنین به ثبت رساندند. البته از راسکولنیکف تا لنین فاصله
بسیاری است. راسکولنیکف در جستجوی یک
اندیشه جایگزین است. او باور دارد که باورهای کنونی کار آدمی را به آنجا کشانده که
او و امثال او همواره نیازمند امثال الینا پیرزن نزول خوار باشند. در همین جاست که
رمان تصویری دقیق از ماهیت مستعد توحش سرمایه داری ارائه می دهد، در واقع الینا
ایوانونا تجسم دقیق همان سرمایه دار زالو صفت است، همان دشمن طبقه فرودست و کارگر،
همان کسی که بودنش مانع پیشرفت است و هم اوست که در قیام اکتبر 1918 بر علیه منش
ثروت اندوزی او انقلاب رخ می دهد. بدین سان راسکولنیکف یک تروریست است چرا که با
ایدئولوژی دست به ترور می زند. اما او از آنجا که تنها است و هنوز با سایر آدم های
مشابه خود پیوند اجتماعی برقرار نکرده ، ناگهان با عذاب وجدان شدید روبرو می شود.
راسکولنیکف
پس ازکشتن الینا و خواهر او که بر حسب اتفاق که در لحظه قتل سر می رسد، کاملاً گیج
و به هم ریخته می شود. نمیداند باید خود را معرفی کند، خودش را بکشد، یا بگذارد
مسائل به خودی خود پیش بروند. در ذهنش درگیر و اسیر تله ای از خباثت و اهریمنی می
شود. اگر اقدام قتلش هیچ هدفی در پی نداشته باشد، اگر اثباتی بر این نباشد که او
فرد بزرگی همچون ناپلئون است، در این صورت او حتی پایینتر و بیارزش تر از زمانی
است که هنوز قتل را مرتکب نشده بود. در این صورت زندگیاش بیمعنا خواهد بود. اگر
بتواند صبر کند شاید به این نتیجه برسد که حق با او بوده و کشتن آلیونا درواقع
جنایت نبوده بلکه عملی است برای رسیدن به یک خوبی و فضیلتی بالاتر.
او در همین عذاب وجدان
وهمان تنهایی دهشتبار خود است که فرصت می یابد تا اندیشه ها و باورهای خود را
دوباره چک کند و از همین جاست که عشق او به سونیا شکل می گیرد.
بخش عمده ای از رمان جنایت و مکافات ماجرایی پلیسی و مواجهه با
یک کارآگاه خبره پلیس است به نام سویدره گالف. او نیز به شیوه ای دیگر و از وجهی
دیگر به جهان می نگرد و باید گفت که آنتی تز اندیشه و مرام و مسلک راسکولنیکف
است.. شاید بگوییم که سویدره گالف تا حدی زیادی یادآور بازرس ژابر در رمان
بینوایان ویکتور هوگوست. همان ژابری که بعد از آنکه مسیر تحول شخصیت ژان وال ژان
را درک می کند و در می یابد که با اندیشه و متر و معیار خود نمی تواند او را به
گناهکاری متهم کند، چاره ای جز خودکشی نمی یابد.جالب این جاست که در همین رمان هم
سویدره گالف سرانجام خودکشی می کند و با خودکشی او راسکولنیکف دیگر از دست قانون
هم رهایی می یابد چه تنها هوشمندی سویدره گالف بوده که پی به گناهکاری او برده و
اینک با خودکشی بازرس، خطر قانون هم از سر
راسکولنیکف برداشته می شود..اما این خودکشی برای داستایفسکی ابزاری است تا به
قانونی دیگر ارجاع دهد و آن وجدان است.
البته کاستن جهان دوزخ وار راسکلنیکف به وجدان، کار درستی نیست، در واقع اینجا عذاب
وجدان و قانون درونی موید یک امر بزرگ تر و کلان تر است، بعدی هستی شناسانه از
اخلاق که باز موید آن است که آدمی بدون وجود نیرویی فراتر از خود تاب و توان زیستن
ندارد.
با این مقدمه اجازه
بدهید کمی داستان فیلم پل خواب را مرور کنیم.
جنایت بی مکافات
شهاب ، قهرمان یا به عبارتی دقیق تر ضد قهرمان داستان پل خواب،
مشکل اقتصادی دارد، انگیزه او برای قتل، مسائل و چالش های اقتصادی اوست. البته آقای
براهینی دقت نظر داشته تا این مشکل اقتصادی را ابعادی جامعه شناسانه ببخشد و از
همین روست که بحث طبقات اجتماعی در فیلم مطرح می شود. شهاب به جهت شکست در یک کسب
و کار ، به رانندگی تاکسی تلفنی در شمال شهر تهران روی آورده است. البته خود شهاب
از اهالی همین شمال شهر است. اما شخصیت
های دیگر اعم از هومن سیدی، سایر همکاران شهاب در آژانس همه از اینکه پادو و
خدمتکار طبقه ای متمول و توانگر شده اند، نالان و ناراضی اند و مدام در محفل های
خود این نابرابری اجتماعی را به شکل شکوه و شکایت از خدا بیان می کنند. خود شهاب
نیز همین وضعیت را دارد. خانواده نامزد او متمول اند و دوستان نامزدش پولدارتر.
خود شهاب نیز به این می اندیشد که نامزدش در نهایت او را به جهت وضع مالی بدش، رها
خواهد کرد. او حتی در نهایت انگیزه قتل را دراعتراف به دوستش همین سرخوردگی طبقاتی
اعلام می کند . این وضعیت در رمان داستایفسکی نیز هست، فاصله ای طبقاتی میان
راسکولنیکف و زن نزولخوار وجود دارد اما همانگونه که اشاره شد، این فقر و فاصله
عامل جنایت راسکولنیکف نیست بلکه اعتقادات
و باورهای رایج در آن زمانه ، از شیفتگی به اندیشه های ناپلئونی و انسان برتر و
انسان فروتر جواز قتل را برای راسکولنیکف صادر می کند. در فیلم اقای براهنی این
بعد وجود ندارد. آنچه که محرک و مسبب قتل زن پولدار با بازی شهین تسلیمی می شود،
اعتیاد به شیشه است. شهاب، این راسکولنیکف مخلوق آقای براهنی، یک معتاد به شیشه
است.
در فیلم پل خواب خبری از عذاب وجدان نیست. شهاب اگرچه در حین
ارتکاب قتل از این وجه خشونت آمیز خود حیرت می کند ( و ساعد سهیلی به خوبی از پس
ایفای این حیرت برآمده) اما پس از قتل دچار غذابی نمی شود. در واقع مکافاتی در کار
نیست.فیلم با فرار کردن شهاب به ترکیه و
تماس با پدر به انتها می رسد. در واقع فیلم هیچ مجالی برای مواجهه شهاب با مباحث
اخلاقی فراهم نمی کند، چرا که اساسا برای آن مقدمه ای نچیده است. آقای براهنی با
پناه جستن در اعتیاد شهاب به شیشه عملا بخش بزرگی از امکانات داستان را به کناری
نهاده است.
سخن پایانی
اقای براهینی را باید انسانی مطلع دانست که خواسته یا
ناخواسته با نام پدر صاحب نظر و صاحب قلم
خود، آقای رضا براهینی سنجیده می شود. از قضا اکتای براهینی با همین پشتوانه
ادبیاتی است که پا به سینما نهاده است. او آگاهانه و بر اساس اندیشه ای مشخص به
سراغ اقتباس ادبی برای ساخت اثر خود شده است. به زعم او افراط در واقع گرایی دامی
برای سینمای ایرانی است «مشکل دیگر اینجاست که برخی از سینماگران و منتقدان فیلم و
به دنبال آنان برخی مردم فکر می کنند: سینما فقط باید روابط بدیهی و آن چه که در
راهروهای مجتمع ها و کوچه های خالی اتفاق می افتد، را نمایش دهد. اگر کسی پا را
فراتر از این محدوده بگذارد به او خرده می گیرند؛ طوری برخورد می کنند که انگار
واقع گرایی تنها شکل هنری موجود در جهان است و یا واقع گرایی در کل، یک تعریف بسته
محدود به آنها دارد!»
او تخیل در محدوده واقعیت را راهی برای خلق داستان می داند« و
از سویی مدام تطبیق واقعیت با فیلمنامه هم صورت می گیرد که برای قصه و تخیل کشنده
است.»« وقتی حرف از سینمای ایران می شود همه فکر می کنند باید محافظه کارانه عمل
کنند. منظورم محافظه کاری اجتماعی و رعایت عرف نیست. محافظه کاری قصوی را می گویم.
در همان چهارچوب موجود هم کسی حوصله تخیل ندارد. » ( به نقل از مصاحبه
اقای اکتای براهنی با سایت ای سینما: می خواهم
در ایران بمانم و فیلم بسازم)از همین روست که براهنی داستان جنایت و مکافات را برمی گزیند.
واقعیتی متفاوت از آنچه امروز بر پرده سنیما می بینیم. همین متفاوت بودن در کنار
خوش ساخت و روان بودن داستان باعث شده تا فیلم به در اکران نیز بی نصیب از فروش
نباشد. اما در مقایسه با خود رمان جنایت و
مکافات ، اثر آقای براهیمی علی رغم برخی موفقیت ها در بومی سازی داستان و خلق
شخصیتی متفاوت و یک فضای باور پذیر اما نتوانسته راهی به هسته مرکزی رمان
داستایفسکی ببرد. جنایت و مکافات
داستایفسکی بر روند مواجه شدن یک فرد با وجدان خود را تاکید دارد، وجدانی
که در نهایت بر همه اندیشه ها و باورهای ایدئولوژیک برتری می یابد و در نهایت
راسکولنیکف با تجربه رنجی عظیم به مرحله ای می رسد که با نوعی بخشش و تطهیر قرابت
پیدا می کند. اما فیلم اقای براهنی بر خود جنایت متمرکز می شود و هیچ مواجهه ای با
وجدان صورت نمی گیرد.
در یک مقایسه کلی تر میان دو فیلم پل خواب و رمان جنایت و
مکافات می توان گفت که داستایوفسکی در
رمان خود نقش یک مصلح اجتماعی را بازی می کند
و با تحلیل شرایط جامعه راهی پیش روی جامعه آشفته خود می گذارد. اما آقای
براهنی با ماندن در بخش جنایت داستان ، عملا راهی به دوره پس از جنایت نمی گشاید.
در واقع او تنها صورت مساله را به شیوه ای ناقص طرح می کند و از همین روست که طبعا
نمی تواند راه حلی نیز برای این مشکل طرح کند. حال آنکه جامعه ما دیرزمانی است که
نیازمند راه حل است. راه حلی که شاید آقای براهنی به مدد عقبه مطالعاتی و البته
خانوادگی خود و بارآمدن در یک سنت
روشنفکری می توانست راهی به سوی آن بگشاید. شاید این نشانه یک ضعف عمومی در سنت
روشنفکری ما باشد که در آن فرد بیش از آنکه
یک انسان آگاه و مطلع از محتوا و چرایی و چیستی ادبیات باشد، یک فرد هوادار و
هواخواه است. او به درستی متوجه عظمت
ادبیات شده است اما هنوز فرصت تامل در چرایی این عظمت ، و علت گرانسنگ بودن این آثار
را به دست نیاورده است.
اگر بخواهیم دوباره به ابتدای این یادداشت مراجعه کنیم ، باید
گفت که علت اینکه رمان خواندن در این زمانه کمی دشوار و سخت شده است، آن است که
سینما نوعی سلیقه فشرده سازی را در مخاطب پدید آورده که البته یا ماهیت خود سینما
تناسب دارد. سینما باید داستان یک رمان( رمان جنایت و مکافات نزدیک به هشتصد صفحه
است) را در زمانی نزدیک به دو ساعت روایت کند و از همین رو به اصطلاح به لپ مطلب
می پردازند. این همان کاری است که در اقتباس سینمایی آناکارنینا( به کارگردانی جو
رایت محصول 2012) انجام شده است و فیلم مستقیما ما را به قلب ماجرا می برد یعنی
همان چالش اخلاقی آنا کارنینا. اما آقای
براهنی این مسیر را وارونه طی می کند. او داستانش را کمی قبل تر می برد. از همین
رو باید گفت که فیلم اقای براهنی مطول سازی یک رمان مطول است که فرصت مباحث جدی تر
و عمیق تر فیلم را از خود سلب کرده است و در حاشیه داستان باقی می ماند و در نهایت
چالش پیش آمده را با فرار قاتل به آنسوی مرز به پایان می رساند.